1 . بنیادی
[صفت]

fundamental

/ˌfʌndəˈmɛntəl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more fundamental] [حالت عالی: most fundamental]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بنیادی ابتدایی، اساسی

معادل ها در دیکشنری فارسی: اساسی بنیادی ریشه‌ای
مترادف و متضاد basic important
  • 1.The government promised fundamental changes in the school registration process.
    1. دولت تغییرات اساسی در زمینه پروسه ثبت نام مدارس قول داد.
  • 2.There is a fundamental difference between the two points of view.
    2. تغییری اساسی بین این دو نقطه‌نظر وجود دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان