خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گیج
2 . مست و مدهوش (از خوشحالی)
3 . سرگیجهآور
4 . خلوچل
[صفت]
giddy
/ˈgɪdi/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: giddier]
[حالت عالی: giddiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
گیج
دچار سرگیجه
مترادف و متضاد
dizzy
1.When I looked down from the top floor, I felt giddy.
1. وقتی از بالاترین طبقه به پایین نگاه کردم، دچار سرگیجه شدم [سرم گیج رفت].
2
مست و مدهوش (از خوشحالی)
1.She was giddy with happiness.
1. او از خوشحالی مست و مدهوش بود.
3
سرگیجهآور
1.The kids were pushing the roundabout at a giddy speed.
1. بچهها داشتند چرخوفلک را با سرعت سرگیجهآوری میچرخاندند.
4
خلوچل
خنگ
old use
1.Fiona’s very pretty but a bit giddy.
1. "فیونا" خیلی ناز ولی کمی خلوچل است.
تصاویر
کلمات نزدیک
giddiness
gibson
giblets
gibe
gibbon
gif
gift
gift certificate
gift shop
gift tag
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان