خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شکایت
2 . شکایت کردن
[اسم]
gripe
/graɪp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شکایت
گله، نارضایتی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
قر
informal
1.My only gripe about the hotel was the food.
1. تنها شکایت من از هتل غذایش بود.
[فعل]
to gripe
/graɪp/
فعل ناگذر
[گذشته: griped]
[گذشته: griped]
[گذشته کامل: griped]
صرف فعل
2
شکایت کردن
گله کردن، نالیدن، غر زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
غرغر کردن
قر زدن
informal
1.Lawrence always gripes when he has to do chores.
1. "لارنس" همیشه وقتی مجبور به انجام کارهای خانه است غر میزند.
تصاویر
کلمات نزدیک
grip
grindstone
grinding
grinder
grind to a halt
gripped
gripping
griselda
grisly
gristle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان