خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . راهنمایی کردن
2 . راهنما
3 . فرد راهنما
4 . عضو گروه پیشاهنگی پسران
[فعل]
to guide
/gaɪd/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: guided]
[گذشته: guided]
[گذشته کامل: guided]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
راهنمایی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارشاد کردن
راهنمایی کردن
رهبری کردن
هدایت کردن
سوق دادن
ارائه طریق کردن
formal
مترادف و متضاد
direct
lead
show someone the way
follow
to guide somebody (to/through/around something)
کسی را (به/از/در اطراف جایی) راهنمایی کردن
The Indian guided the hunters through the forest.
آن سرخپوست، شکارچیان را در جنگل راهنمایی کرد.
[اسم]
guide
/gaɪd/
قابل شمارش
2
راهنما
کتابچه راهنما
مترادف و متضاد
directory
guidebook
handbook
manual
1.Use the suggestions in the handbook as a study guide.
1. از پیشنهادات کتابچه راهنما به عنوان راهنمای درسی استفاده کنید.
guide to something
راهنمای چیزی
a Guide to Family Health
راهنمای سلامت خانواده
3
فرد راهنما
راهنمای تور
معادل ها در دیکشنری فارسی:
راهنما
رهبر
هادی
مترادف و متضاد
attendant
escort
tourist guide
1.We hired a local guide to get us across the mountains.
1. ما یک راهنمای محلی استخدام کردیم تا ما را از کوهستان عبور دهد.
a tour guide
یک راهنمای تور
4
عضو گروه پیشاهنگی پسران
(Guide)
تصاویر
کلمات نزدیک
guidance counselor
guidance
gui
guffaw
guest lecturer
guide book
guide dog
guidebook
guided
guided missile
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان