1 . داشتن 2 . باید
[فعل]

to have got

/hæv gɑt/
فعل گذرا
[گذشته: had got] [گذشته: had got] [گذشته کامل: had got]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل

1 داشتن

have/has got something/somebody
چیزی/کسی داشتن
  • 1. I've got a house in the country.
    1. خانه‌ای در روستا دارم.
  • 2. I've got school tomorrow morning.
    2. فردا صبح مدرسه دارم [فردا صبح باید بروم مدرسه].
  • 3. She's got three children.
    3. او سه تا بچه دارد.

2 باید (have got)

مترادف و متضاد have to
have got to do something
باید کاری را انجام دادن
  • 1. I have got to go.
    1. باید بروم.
  • 2. I have got to see her now.
    2. باید الان او را ببینم.
تصاویر
کلمات نزدیک
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان