خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بیمار
2 . بد
[صفت]
ill
/ɪl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more ill]
[حالت عالی: most ill]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بیمار
ناخوشاحوال، مریض
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بدحال
بیمار
ناخوش
مریضاحوال
مریض
مترادف و متضاد
sick
critically/seriously/terminally/mentally ... ill
بهشدت/بهطور جدی/بهطرز لاعلاجی/به لحاظ ذهنی و... بیمار
He is in the hospital, critically ill.
او بهشدت بیمار و در بیمارستان است.
to feel ill
ناخوشاحوال بودن
I felt ill so I went home.
ناخوشاحوال بودم، بنابراین به خانه رفتم.
2
بد
زیانآور، مضر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بد
1.She suffered no ill effects from the experience.
1. او از آن تجربه دچار تأثیرات بدی نشد.
the neglect and ill treatment of children
نادیدهگرفتن و رفتار بد با بچهها
تصاویر
کلمات نزدیک
ilk
ikea
ii
iguana
ignore someone's advice
ill health
ill will
ill-advised
ill-conceived
ill-equipped
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان