خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فرو بردن
2 . غرق کردن (در مفهوم اصطلاحی)
[فعل]
to immerse
/ɪˈmɜrs/
فعل گذرا
[گذشته: immersed]
[گذشته: immersed]
[گذشته کامل: immersed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
فرو بردن
(در آب) فرو کردن، غرق کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خیساندن
مترادف و متضاد
absorb
engross
1.immerse the paper in water for twenty minutes.
1. کاغذ را برای بیست دقیقه در آب فرو ببرید.
2
غرق کردن (در مفهوم اصطلاحی)
1.I was immersed in a book and didn’t hear the phone.
1. در کتابی غرق بودم و (صدای) تلفن را نشنیدم.
2.She immersed herself in her work.
2. او خودش را در کارش غرق کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
immensity
immensely grateful
immensely
immense
immediately
immersed
immersion
immersion heater
immigrant
immigrate
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان