خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بیحرکت نگه داشتن
2 . از کار انداختن
[فعل]
to immobilize
/ɪˈmoʊbəlaɪz/
فعل گذرا
[گذشته: immobilized]
[گذشته: immobilized]
[گذشته کامل: immobilized]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بیحرکت نگه داشتن
از حرکت بازداشتن، بیحرکت کردن
1.Always immobilize a broken leg immediately.
1. همیشه بلافاصله پای شکسته را بیحرکت نگه دارید.
2
از کار انداختن
a device to immobilize the car engine in case of theft
دستگاهی برای از کار انداختن موتور ماشین در صورت دزدی
تصاویر
کلمات نزدیک
immobility
immobile
imminent
imminence
immigration controls
immobilizer
immodest
immolate
immoral
immorality
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان