خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حادثه
[اسم]
incident
/ˈɪn.səd.ənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حادثه
واقعه، پیشامد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اتفاق
پیشامد
حادثه
سانحه
عارضه
ماجرا
قضیه
1.One particular incident sticks in my mind.
1. یک حادثه بخصوص در ذهن من باقی ماندهاست.
2.She reported the incident to the police.
2. او حادثه را به پلیس گزارش داد.
a serious incident
حادثهای جدی
تصاویر
کلمات نزدیک
incidence
inchoate
inch
incestuous
incest
incident room
incidental
incidental music
incidentally
incinerate
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان