خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نشان دادن
2 . حاکی از (چیزی) بودن
3 . راهنما زدن (اتومبیل)
[فعل]
to indicate
/ˈɪndəˌkeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: indicated]
[گذشته: indicated]
[گذشته کامل: indicated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
نشان دادن
اشاره کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ابراز کردن
نشان دادن
گوشزد کردن
مترادف و متضاد
show
to indicate something
چیزی را نشان دادن
Her reply indicated a very full understanding of the current situation.
پاسخ او نشان داد که او فهم کاملی از موقعیت کنونی دارد.
to indicate (that…)
نشان دادن اینکه...
Research indicates that eating habits are changing fast.
تحقیق نشان داد که عادات غذا خوردن به سرعت دارند تغییر میکنند.
to indicate how/what...
نشان دادن اینکه چقدر/چه...
Our results indicate how misleading it could be to rely on this method.
نتایج ما نشان داد تکیه کردن به این روش چقدر میتواند گمراهکننده باشد.
to indicate to somebody (that)…
به کسی اشاره کردن (که)...
She indicated to me that she didn't want me to say anything.
او به من اشاره کرد که نمیخواهد من حرفی بزنم.
2
حاکی از (چیزی) بودن
نشانه (چیزی) بودن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حاکی بودن
to indicate something
حاکی از چیزی بودن
A red sky at night often indicates fine weather the next day.
آسمانی قرمز در (هنگام) شب اغلب حاکی از هوای خوب روز بعد است.
to indicate that…
حاکی از این بودن که...
Early results indicate that the government will be returned to power.
نتایج اولیه حاکی از این است که دولت به قدرت برخواهدگشت.
3
راهنما زدن (اتومبیل)
با دست علامت دادن
مترادف و متضاد
signal
to indicate left/right
به چپ/راست راهنما زدن
He indicated left and then turned right.
او به چپ راهنما زد و بعد به راست پیچید.
تصاویر
کلمات نزدیک
indiana
indian summer
indian subcontinent
indian ocean
indian elephant
indication
indicative
indicator
indicator panel
indict
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان