خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مستمند
[صفت]
indigent
/ˈɪndɪdʒənt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more indigent]
[حالت عالی: most indigent]
1
مستمند
فقیر، تهی دست
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیبضاعت
تنگدست
تهیدست
مفلس
مترادف و متضاد
impoverished
needy
poor
1.The indigent families needed the salaries of their children.
1. خانوادههای مستمند به حقوق فرزندان خود نیاز داشتند.
تصاویر
کلمات نزدیک
indigenous
indigence
indifferent
indifference
indictment
indigestible
indigestion
indignant
indignantly
indignation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان