خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خود شیرینی کردن
[فعل]
to ingratiate
/ɪnˈɡreɪʃieɪt/
فعل گذرا
[گذشته: ingratiated]
[گذشته: ingratiated]
[گذشته کامل: ingratiated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
خود شیرینی کردن
عزیز کردن
مترادف و متضاد
charm
1.The first part of his plan was to ingratiate himself with the members of the committee.
1. بخش اول نقشه او این بود که برای اعضای کمیته خود شیرینی کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
ingrate
ingrained
ingot
ingest
ingenuous
ingratiating
ingratitude
ingredient
ingrid
ingénue
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان