خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مفرط
[صفت]
inordinate
/ɪˈnɔrdənɪt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more inordinate]
[حالت عالی: most inordinate]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مفرط
بیاندازه، زیاد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مفرط
مترادف و متضاد
excessive
1.Margot has always spent an inordinate amount of time on her appearance.
1. "مارگو" همیشه مدت زمان مفرطی را صرف رسیدن به ظاهرش میکند.
2.The airlines had to cancel an inordinate number of flights due to the fog.
2. شرکتهای هواپیمایی به خاطر مه تعداد زیادی از پروازها را کنسل کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
inoculation
inoculate
innumerable
innovative
innominate bone
inordinately
inpatient
input
inquire
inquiry
کلمات نزدیک
inopportune
inoffensive
inoculation
inoculate
innumerable
inordinately
inorganic chemistry
inpatient
input
inquest
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان