خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کارآموزی
[اسم]
internship
/ˈɪntɜːrnʃɪp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کارآموزی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
استاژ
دوره انترنی
کارآموزی
کارورزی
1.an internship at a television station
1. کارآموزی در یک شبکه تلویزیونی
تصاویر
کلمات نزدیک
internment
internist
internet-based
internet service provider
internet café
interpellation
interpersonal
interpersonal skills
interplanetary
interplay
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان