خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . آبیاری کردن
[فعل]
to irrigate
/ˈɪrəˌgeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: irrigated]
[گذشته: irrigated]
[گذشته کامل: irrigated]
صرف فعل
1
آبیاری کردن
آبرسانی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آب دادن
آبیاری کردن
مشروب کردن
1.We need to irrigate the land before we plant the crops.
1. قبل از آن که محصولات را بکاریم، باید به زمین آبرسانی کنیم [باید زمین را آبیاری کنیم].
تصاویر
کلمات نزدیک
irrevocable
irreversible
irreverent
irreverence
irresponsible
irrigation
irrigation canal
irritability
irritable
irritable bowel syndrome
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان