خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . قاضی
2 . داور
3 . قضاوت کردن
4 . داوری کردن
[اسم]
judge
/ʤʌʤ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
قاضی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دادرس
قاضی
1.A judge must be just.
1. یک قاضی باید عادل باشد.
2
داور
معادل ها در دیکشنری فارسی:
داور
مترادف و متضاد
referee
umpire
the Olympic judges
داوران (مسابقات) المپیک
[فعل]
to judge
/ʤʌʤ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: judged]
[گذشته: judged]
[گذشته کامل: judged]
صرف فعل
3
قضاوت کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
قضاوت کردن
مترادف و متضاد
assess
conclude
deduce
form the opinion
pronounce
to judge somebody
کسی را قضاوت کردن
Don't judge me, you yourself are exactly like me.
مرا قضاوت نکن، تو خودت دقیقاً مثل من هستی.
4
داوری کردن
داور مسابقه بودن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
داوری کردن
to judge something
چیزی را داوری کردن [داور چیزی بودن]
I've been asked to judge the art competition.
از من خواسته شده تا داور مسابقه هنری باشم.
تصاویر
کلمات نزدیک
jude
judder
judas tree
judaism
judaic
judgement day
judgment
judgment day
judgmental
judicial
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان