مترادف و متضاد
being
existence
death
non-existence
1.Life's too short to worry about money!
1.
زندگی بیش از حد کوتاه است که نگران پول باشی!
2.Unfortunately, accidents are part of life.
2.
متاسفانه، سوانح بخشی از زندگی هستند.
to want something out of life
از زندگی چیزی خواستن
He doesn't know what he really wants out of life.
او نمیداند که واقعا چه چیزی از زندگی میخواهد.
to lose/risk/save ones life
زندگی خود را از دست دادن/به خطر انداختن/نجات دادن
1.
He lost his life in the Great War.
1.
او زندگیاش را در جنگ بزرگ [جنگ جهانی اول] از دست داد.
2.
He risked his life to save his daughter from the fire.
2.
او زندگیاش را برای نجات جان دخترش از آتش به خطر انداخت.
3.
The operation saved her life.
3.
جراحی زندگیاش را نجات داد.
signs of life
علایم حیاتی
The body was cold and showed no signs of life.
بدن سرد بود و هیچ علایم حیاتی نشان نداد [نداشت].
to bring somebody back to life
کسی را به زندگی برگرداندن
My father died last year—I wish I could bring him back to life.
پدرم سال گذشته از دنیا رفت؛ ای کاش میتوانستم او را به زندگی برگردانم.
long/short/early/adult/working/married ... life
زندگی طولانی/کوتاه/کودکی/بزرگسالی/کاری/متاهلی و...
Married life is very boring.
زندگی متاهلی بسیار کسلکننده [خستهکننده] است.
plant/animal/marine ... life
حیات گیاهی/جانوری/دریایی و...
Animal life is in danger.
حیات جانوری در خطر است.
for life
تا ابد، مادامالعمر
There's no such thing as a job for life any longer.
دیگر چیزی بهعنوان شغل مادامالعمر وجود ندارد.
daily/private/social/love life
زندگی روزمره/خصوصی/اجتماعی/عشقی
1.
He doesn't like to talk about his private life.
1.
او دوست ندارد راجع به زندگی خصوصیاش صحبت کند.
2.
There are many articles about the love lives of the stars.
2.
مقالات زیادی راجع به زندگی عشقی ستارهها وجود دارد.
to spend ones life
زندگی گذراندن
I'm not sure I want to spend the rest of my life in this town.
من مطمئن نیستم که میخواهم بقیه زندگیام را در این شهر بگذرانم.
کاربرد اسم life به معنای زندگی و حیات
اسم life در این مفهوم بهطور کلی اشاره دارد به حالتی که بین موجودات زنده (گیاهان، حیوانات و انسانها) و موجودات غیرزنده تفاوت ایجاد میکند؛ به حالتی که توانایی تنفس، رشد و تولید مثل را به موجودات زنده میدهد. این اسم همچنین اشاره دارد به زندهبودن بهعنوان یک انسان یا درواقع وجود او بهعنوان یک فرد و مدت زمان زندگی یک فرد پس از تولد تا مرگ. مثال:
".He lost his life in the Great War" (او زندگیاش را در جنگ بزرگ [جنگ جهانی اول] از دست داد.)
".I'm not sure I want to spend the rest of my life in this town" (مطمئن نیستم که بخواهم بقیه زندگیام را در این شهر بگذرانم.)
اسم life در این مفهوم اشاره به مجازاتی دارد که یک فرد به موجب یک جرم باید ادامه عمرش را در زندان سپری کند. مثال:
".The judge gave him life" (قاضی به او (حکم) حبس ابد داد.)
3
سرزندگی
انرژی، شور و نشاط
مترادف و متضاد
vitality
full of life
سرشار از سرزندگی/انرژی
1.
This is a great holiday resort that is full of life.
1.
اینجا یک اقامتگاه تفریحی است که سرشار از سرزندگی [انرژی] است.
2.
We need to inject some new life into this project.
2.
باید شور و نشاط [انرژی] تازه به این پروژه تزریق کنیم.