خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . محلی
2 . قطار محلی
3 . فرد محلی
[صفت]
local
/ˈloʊ.kəl/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
محلی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
موضعی
محلی
مترادف و متضاد
community
domestic
neighbourhood
regional
global
national
a local accent/hospital/issues/population/school...
یک لهجه/بیمارستان/مسائل/جمعیت/مدرسه و... محلی
1. Most of the local population depend on fishing for their income.
1. بیشتر جمعیت محلی درآمدشان وابسته به ماهیگیری است.
2. Our children all go to the local school.
2. بچههای ما همه به مدرسه محلی [محله] میروند.
[اسم]
local
/ˈloʊ.kəl/
قابل شمارش
2
قطار محلی
اتوبوس محلی
1.You should catch the local into New Delhi.
1. باید سوار قطار محلی «نیو دهلی» بشوی [باید با قطار محلی به «نیو دهلی» بروی].
3
فرد محلی
اهل محله، بومی
مترادف و متضاد
native
1.The locals are very friendly.
1. اهالی محله [بومیان] خیلی مهربان هستند.
تصاویر
کلمات نزدیک
lobule
lobster
lobotomy
lobe
lobbyist
local anesthesia
local anesthetic
local area network
local authority
local bus
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان