خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بیماری
[اسم]
malady
/ˈmælədi/
قابل شمارش
[جمع: maladies]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بیماری
مرض، اختلال
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیماری
درد
مریضی
مرض
مترادف و متضاد
disease
illness
1.All the rose bushes seem to be suffering from the same mysterious malady.
1. به نظر می رسد تمام بوته های رز از یک مرض مرموز رنج می برند.
2.Apathy is one of the maladies of modern society.
2. بی حسی یکی از بیماری های جامعه مدرن است.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
malachite
mal de mer
makeup
makeover
make up mind
malar
malar bone
malay
malayalam
male
کلمات نزدیک
maladroit
maladministration
maladjusted
maladapted
making
malaise
malapropism
malaria
malawi
malay
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان