خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . عضو
[اسم]
member
/ˈmem.bər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
عضو
معادل ها در دیکشنری فارسی:
عضو
مترادف و متضاد
fellow
subscriber
1.a member of the older generation
1. عضوی از نسل قدیمیتر
2.family members
2. اعضای خانواده
3.He was a member of the university rowing team.
3. او عضو تیم پارو زنی دانشگاه بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
melvin
melting pot
melting point
melting
melted
member of parliament
members of the public
membership
membership fee
membrane
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان