خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اهمیت دادن
2 . مواظب بودن
3 . ناراحت شدن
4 . اشکال داشتن
5 . پیروی کردن
6 . ذهن
7 . آدم باهوش
8 . تمرکز
[فعل]
to mind
/mɑɪnd/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: minded]
[گذشته: minded]
[گذشته کامل: minded]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
اهمیت دادن
توجه کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اهمیت دادن
مترادف و متضاد
care
not mind
اهمیت ندادن [برای کسی فرقی نداشتن]
"Would you like tea or coffee?" "I don't mind - either."
«چای می خواهید یا قهوه؟» «برایم فرقی ندارد؛ هر کدام (شد).»
to mind somebody
به کسی توجه کردن
Don't mind me—I'll just sit here quietly.
به من توجه نکن؛ من فقط اینجا ساکت مینشینم.
2
مواظب بودن
مراقب بودن، مراقبت کردن
مترادف و متضاد
look after
take care of
watch
to mind something/somebody
مواظب چیزی/کسی بودن/از چیزی/کسی مراقبت کردن
1. Could you mind my bags for a moment?
1. میتوانی یک لحظه مواظب کیفهایم باشی؟
2. Please mind the step.
2. لطفاً مواظب پله باشید.
3. Who's minding the children this evening?
3. چه کسی امشب از بچهها مراقبت میکند؟
3
ناراحت شدن
آزار دیدن
مترادف و متضاد
be annoyed
be upset
to mind (something)
(از چیزی) ناراحت شدن/آزار دیدن
1. I don't mind the cold—it's the rain I don't like.
1. سرما آزارم نمیدهد؛ باران را دوست ندارم.
2. I hope you don't mind the noise.
2. امیدوارم از سروصدا آزار نبینی.
to mind somebody/something doing something
از انجام کاری توسط کسی/چیزی ناراحت شدن
Do your parents mind you leaving home?
آیا پدر و مادرت از رفتن تو از خانه ناراحت میشوند؟
to mind doing something
از انجام کاری ناراحت شدن
1. Did she mind not getting the job?
1. آیا از بهدست نیاوردن آن شغل ناراحت شد؟
2. I don't mind admitting I was worried.
2. ناراحت نمیشوم به نگرانیام اعتراف کنم [برایم مهم نیست به نگران بودنم اقرار کنم].
to mind about something
از چیزی ناراحت شدن
Did she mind about not getting the job?
آیا از بهدست نیاوردن آن شغل ناراحت شد؟
to mind that
ناراحت شدن که ...
He minded that he hadn't been asked.
او ناراحت شد که از او درخواست نشده بود.
to mind how, what, etc…
ناراحت شدن (که) چقدر [چگونه]، چه و ....
She never minded how hot it was.
او هیچوقت ناراحت نشد که چقدر گرم بود.
4
اشکال داشتن
1.I'd like to ask you a few questions, if you don't mind.
1. میخواستم چند سؤال از شما بپرسم، اگر اشکالی ندارد.
Do you mind if ...
اشکالی دارد اگر ...
Do you mind if I open the window?
اشکالی دارد اگر پنجره را باز کنم؟
to mind doing something
انجام کاری اشکالی داشتن
1. Do you mind driving? I'm feeling pretty tired.
1. اشکالی دارد تو رانندگی کنی؟ من خیلی خستهام.
2. Would you mind explaining that again, please?
2. اشکالی دارد دوباره آن را دوباره توضیح دهید لطفا؟
5
پیروی کردن
مترادف و متضاد
obey
to mind somebody
از کسی پیروی کردن
1. Always mind your mother!
1. همیشه از مادرت پیروی کن!
2. You think about how much Cal does for you, and you mind her, you hear?
2. به این فکر کن که "کل" چقدر برای تو کار انجام میدهد و تو از او پیروی کن، شنیدی؟
[اسم]
mind
/mɑɪnd/
قابل شمارش
6
ذهن
فکر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خاطر
ذهن
مخیله
فکر
مترادف و متضاد
brain
intelligence
mental capacity
body
1.Her mind is completely occupied by the new baby.
1. فکر او کاملا درگیر بچه جدید است.
2.I have no idea how her mind works!
2. هیچ ایدهای ندارم که ذهن او چگونه کار میکند!
the conscious/subconscious mind
ذهن خودآگاه/ناخودآگاه
Our subconscious mind tries to protect us.
ذهن ناخودآگاه ما سعی میکند از ما محافظت کند.
state of mind
وضعیت ذهنی
She was in a disturbed state of mind.
او وضعیت ذهنی آشفتهای داشت.
peace of mind
آرامش ذهنی
I could not have complete peace of mind before they returned.
من نمیتوانستم قبل از برگشتن آنها آرامش ذهنی کامل داشته باشم.
to have a brilliant/good/sharp/inquiring mind
ذهن باهوش/خوب/تیز/کنجکاو داشتن
1. His vague manner concealed a brilliant mind.
1. رفتار مبهم او ذهنی باهوش را پنهان کرده بود [زیر رفتار مبهم او، ذهنی باهوش بود].
2. She has an inquiring mind.
2. او ذهن کنجکاوی دارد.
a creative/evil/suspicious mind
ذهن خلاق/شیطانی/مشکوک
A teacher should have a creative mind.
یک معلم باید ذهن خلاقی داشته باشد.
to stick in someone's mind
در ذهن [حافظه یا خاطر] کسی ماندن
For some reason, her words stuck in my mind.
بنا به دلیلی، حرفهایش در ذهنم ماند.
7
آدم باهوش
آدم متفکر، آدم روشنفکر
مترادف و متضاد
intellect
thinker
1.He was one of the greatest minds of his time.
1. او یکی از بزرگترین روشنفکران دورهاش بود.
2.She was one of the greatest minds of her generation.
2. او یکی از بزرگترین متفکران نسلش بود.
8
تمرکز
توجه
مترادف و متضاد
attention
concentration
to keep one's mind on something
تمرکز خود را روی چیزی نگه داشتن
Keep your mind on your work!
تمرکزت را روی کارت نگه دار!
to give one's mind to something
تمرکز خود را روی چیزی گذاشتن/به چیزی دادن
He gave his mind to the arrangements for the next day.
او تمرکزش را روی برنامههای روز بعد گذاشت.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
mincing machine
mincer
mincemeat
mince pie
mince
mind's eye
mindfully
mindless
mindlessly
mine
کلمات نزدیک
mincer
mincemeat
mince pie
mince
minatory
mind game
mind like a sieve
mind map
mind starts to wander
mind you
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان