خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . با بیدقتی جابهجا کردن
2 . بد بکار بردن
3 . بد اداره کردن
[فعل]
to mishandle
/ˌmɪsˈhændl/
فعل گذرا
[گذشته: mishandled]
[گذشته: mishandled]
[گذشته کامل: mishandled]
صرف فعل
1
با بیدقتی جابهجا کردن
1.Some of the goods had been mishandled and damaged.
1. چند تا از کالاها با بیدقتی جابهجا شده و آسیب دیده بودند.
2
بد بکار بردن
بد استفاده کردن
1.The equipment could be dangerous if mishandled.
1. آن ابزار اگر بد استفاده شود، میتواند خطرناک باشد.
3
بد اداره کردن
بد مدیریت کردن، سوءمدیریت کردن
مترادف و متضاد
mismanage
1.The entire campaign had been badly mishandled.
1. کل پویش بهطرز بدی مدیریت شده بود.
2.The prime minister admitted that the crisis had been mishandled.
2. نخستوزیر اعتراف کرد که بحران سوءمدیریت شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
misguided
misguide
misgiving
misfortune
misfit
mishap
mishmash
misinform
misinterpret
misinterpretation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان