خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ماهیچه
[اسم]
muscle
/ˈmʌsl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ماهیچه
عضله
معادل ها در دیکشنری فارسی:
عضله
ماهیچه
1.She tried to relax her tense muscles.
1. او سعی کرد ماهیچههای خشکشدهاش را باز کند.
2.This exercise will work the muscles of the lower back.
2. این تمرین ماهیچههای کمر به پایین را ورزش میدهد.
facial muscles
عضلات صورت
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
muscatel
muscat grape
muscat
murre
murphy bed
muscle building
musclebuilding
muscular
musculus
museum
کلمات نزدیک
murray
murphy
murmuring
murmur
murky
muscle cramp
muscle cream
muscle in on
muscle pain
muscle strain
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان