خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شبکه
2 . شبکهسازی کردن
3 . بهطور همزمان از چند شبکه پخش کردن (برنامه رادیویی یا تلویزیونی)
[اسم]
network
/ˈnetwɜːrk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شبکه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شبکه
مترادف و متضاد
matrix
system
web
network of something
شبکهای از چیزی
an elaborate network of canals
یک شبکه پیچیده از کانالها
a communications/distribution/TV/rail ... network
شبکه ارتباطی/توزیع و پخش/تلویزیونی/راهآهن و...
1. a high-speed European rail network
1. یک شبکه راهآهن پر سرعت اروپایی
2. Hungary’s telephone network
2. شبکه مخابراتی مجارستان
[فعل]
to network
/ˈnetwɜːrk/
فعل گذرا
[گذشته: networked]
[گذشته: networked]
[گذشته کامل: networked]
صرف فعل
2
شبکهسازی کردن
ارتباط برقرار کردن
1.Conferences are a good place to network.
1. کنفرانسها مکان خوبی برای ارتباط برقرار کردن هستند.
to network through somebody
از طریق کسی شبکهسازی کردن
They network through friends, former co-workers, and professional organizations.
آنها از طریق دوستان، همکاران سابق و سازمانهای حرفهای شبکهسازی میکنند.
to network with somebody
با کسی ارتباط برقرار کردن
They network with other providers, send and receive SMS.
آنها با سایر تأمینکنندهها ارتباط برقرار میکنند و اساماس میفرستند و (اساماس) دریافت میکنند.
to network between ...
بین ... ارتباط برقرار کردن
Thus we can network between teachers and classrooms.
این چنین میتوانیم بین معلمها و کلاسها ارتباط برقرار کنیم.
3
بهطور همزمان از چند شبکه پخش کردن (برنامه رادیویی یا تلویزیونی)
[عبارات مرتبط]
networking
1. شبکهسازی
network installer
2. نصب کننده شبکه (کامپیوتر)
تصاویر
کلمات نزدیک
nettlerash
nettle
netting
netizen
netiquette
network installer
networking
neural
neurolinguistic programming
neurologist
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان