خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پاک کردن
[فعل]
to obliterate
/əˈblɪtəreɪt/
فعل گذرا
[گذشته: obliterated]
[گذشته: obliterated]
[گذشته کامل: obliterated]
صرف فعل
1
پاک کردن
محو کردن، نابود کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زایل کردن
محو کردن
مترادف و متضاد
erase
wipe out
1.The building was completely obliterated by the bomb.
1. ساختمان توسط بمب کاملا نابود شد.
2.The snow had obliterated their footprints.
2. برف ردپاهای آنها را پاک کرده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
obliquely
oblique angle
oblique
obligingly
obliging
obliterated
obliteration
oblivion
oblivious
oblong
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان