خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رسمی
2 . مقام رسمی
[صفت]
official
/əˈfɪʃ.əl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more official]
[حالت عالی: most official]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
رسمی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رسمی
an official announcement/decision/statement...
اطلاعیه/تصمیم/بیانیه و... رسمی
1. an official investigation into the causes of the explosion
1. تحقیقات رسمی برای یافتن علل انفجار
2. You will have to get official permission first.
2. شما ابتدا باید مجوز رسمی بگیرید.
[اسم]
official
/əˈfɪʃ.əl/
قابل شمارش
2
مقام رسمی
مامور رسمی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مامور
مترادف و متضاد
administrator
executive
officer
a bank/company/court/government... official
یک مقام رسمی بانک/شرکت/دادگاه/دولت و...
The customs official beckoned the woman to his counter.
مامور رسمی گمرک زن را به پیشخوان خود خواند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
officer
office building
office block
office
offer
officiate
offload
offshore
offshore rig
offspring
کلمات نزدیک
officer
office worker
office work
office hours
office clerk
officialdom
officialese
officially
officious
officiousness
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان