خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سرعت
2 . گام
3 . قدمرو کردن (با اضطراب/عصبانیت)
4 . سرعت چیزی را تنظیم کردن
5 . با قدم اندازه گرفتن
[اسم]
pace
/peɪs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سرعت
مترادف و متضاد
speed
1.I don't like the pace of modern life.
1. من سرعت زندگی مدرن را دوست ندارم.
2
گام
قدم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
قدم
گام
مترادف و متضاد
step
1.Take two paces forward.
1. دو قدم به جلو بردارید.
[فعل]
to pace
/peɪs/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: paced]
[گذشته: paced]
[گذشته کامل: paced]
صرف فعل
3
قدمرو کردن (با اضطراب/عصبانیت)
1.She paced up and down outside the room.
1. او از این ور اتاق به آن ور قدمرو میکرد.
4
سرعت چیزی را تنظیم کردن
1.He paced his game skillfully.
1. او با مهارت سرعت بازیاش را تنظیم کرد.
5
با قدم اندازه گرفتن
مترادف و متضاد
pace off
pace out
1.The director paced the length of the stage.
1. کارگردان طول صحنه [سن] را با قدم اندازه گرفت.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
paca
pa
p.m.
oystercatcher
oyster plant
pacemaker
pachyderm
pacifier
pacify
pack
کلمات نزدیک
pa
p.m.
p.a.
p. and p.
p. and h.
pacemaker
pachyderm
pacific
pacific ocean
pacific rim
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان