Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . زده شدن
2 . توده
[فعل]
to pall
/pɔːl/
فعل ناگذر
[گذشته: palled]
[گذشته: palled]
[گذشته کامل: palled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
زده شدن
بی ذوق شدن
مترادف و متضاد
become dull
cease to please
1.Even the impressive scenery began to pall on me after a few hundred miles.
1. بعد از چند صد مایل حتی از مناظر حیرت انگیز هم زده شدم.
[اسم]
pall
/pɔːl/
قابل شمارش
2
توده
ابر
1.a pall of dust
1. تودهای از گرد و غبار
تصاویر
کلمات نزدیک
palisade
palindrome
palette knife
palette
palestinian
palladium
pallas's cat
pallet
palliate
palliative
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان