خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سم
2 . مسموم کردن
[اسم]
poison
/ˈpɔɪ.zən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زهر
سم
1.Someone had put poison in her drink.
1. کسی در نوشیدنی او سم ریخته بود.
[فعل]
to poison
/ˈpɔɪ.zən/
فعل گذرا
[گذشته: poisoned]
[گذشته: poisoned]
[گذشته کامل: poisoned]
صرف فعل
2
مسموم کردن
سمی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زهر دادن
سم دادن
مسموم کردن
1.He tried to poison his wife.
1. او سعی کرد زنش را مسموم کند.
2.They poisoned the city's water supply.
2. آنها منبع آب شهری را سمی کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
poised
poise
points
pointless
pointing device
poisoned
poisoning
poisonous
poke
poke fun at
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان