1 . انرژی 2 . کنترل 3 . قدرت 4 . توان (ریاضی) 5 . انرژی تامین کردن
[اسم]

power

/ˈpɑʊ.ər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 انرژی نیرو، برق، توان

معادل ها در دیکشنری فارسی: انرژی
مترادف و متضاد electrical power energy
nuclear/wind/solar power
انرژی اتمی/بادی/خورشیدی
  • The machine runs on solar power.
    ماشین‌ها با انرژی خورشیدی کار می‌کنند.
to lose power
برق نداشتن
  • 1. Some cities would certainly lose power.
    1. بعضی شهرها قطعا برق نخواهند داشت.
  • 2. We lost power for three days.
    2. به مدت سه روز برق نداشتیم.
power lines
سیم‌های برق
  • The wind snapped branches and power lines.
    باد، شاخه‌ها و سیم‌های برق را شکست.

2 کنترل نفوذ، تسلط

مترادف و متضاد control influence
  • 1.They were impressed by the power of her arguments.
    1. آن‌ها تحت تاثیر نفوذ استدلال‌های او قرار گرفتند.
power over somebody/something
تسلط بر کسی/چیزی
  • I don't have any power over him - he does what he wants to.
    هیچ کنترلی بر او ندارم؛ او هر کاری که بخواهد می‌کند.

3 قدرت توان

مترادف و متضاد force strength
power to do something
قدرت انجام کاری
  • He has the power to make things very unpleasant for us.
    او قدرت دارد که اوضاع را برای ما خیلی ناخوشایند کند.
to take/seize/lose power
قدرت گرفتن/به دست آوردن/از دست دادن
in power
بر منصب قدرت
  • The present regime has been in power for two years.
    رژیم حاضر به مدت دو سال در منصب قدرت بوده است.
to come to power
به قدرت رسیدن
  • When did this government come to power?
    این دولت کی به قدرت رسید؟
within somebody's power
در توان کسی
  • It is not within my power to help you.
    در توان من نیست که کمکت کنم.
to do everything in one's power
هر چیزی در توان داشتن انجام دادن
  • I will do everything in my power to help you.
    من هر چیزی در توان دارم انجام می‌دهم که کمکت کنم.
power of something
قدرت چیزی
  • The president has the power of veto over all new legislation.
    رییس‌جمهور قدرت وتو برای تمام قوانین جدید دارد.
military power
قدرت نظامی
  • Military planning, however, meant little without more military power.
    با این حال برنامه‌ریزی نظامی، بدون قدرت نظامی فایده کمی دارد.

4 توان (ریاضی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: توان
to the power of
به توان
  • 1. 4 to the power of 3 is 64.
    1. 4 به توان 3 می‌شود 64.
  • 2. to the power of 3 is 4? .
    2. سه به توان چهار چه می‌شود؟
[فعل]

to power

/ˈpɑʊ.ər/
فعل گذرا
[گذشته: powered] [گذشته: powered] [گذشته کامل: powered]

5 انرژی تامین کردن برق رساندن

مترادف و متضاد generate energy supply energy
to power something
انرژی چیزی را تامین کردن
  • 1. The aircraft is powered by a jet engine.
    1. انرژی این هواپیما توسط یک موتور جت تأمین می‌شود.
  • 2. The plant generates enough energy to power a town of 6 000 people.
    2. کارخانه آنقدر انرژی تولید می‌کند که می‌تواند انرژی یک شهر 6000 نفره را تأمین کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان