خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . قیمت
[اسم]
price
/prɑɪs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
قیمت
هزینه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارزش
بها
نرخ
قیمت
مترادف و متضاد
charge
cost
1.Automakers are offering big price cuts.
1. خودروسازان کاهش قیمتهای بزرگی پیشنهاد میدهند.
high/reasonable/low price
قیمت بالا/منطقی/پایین
to charge a price for something
برای چیزی هزینه گرفتن
rising/falling prices
قیمتهای رو به افزایش/کاهش
price rises/increases/cuts
قیمت بالا میرود/افزایش مییابد/کاهش مییابد
Real estate prices are rising.
قیمتهای املاک در حال بالا رفتن است.
price of something
هزینه چیزی
Criticism is part of the price of leadership.
انتقاد بخشی از هزینه رهبر بودن است.
price for something/for doing something
هزینه برای چیزی/انجام کاری
Loneliness is a high price to pay for independence in your old age.
تنهایی هزینه گزافی برای داشتن استقلال در پیری است.
at any price
به هر قیمتی
We want peace at any price.
ما به هر قیمتی (شده) صلح میخواهیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
prey
previously
previous
preview
preventive medicine
price tag
price war
priceless
pricey
prick
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان