Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . نوک تیز
2 . سوراخ کردن (با سوزن، تیغ)
[اسم]
prick
/prɪk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نوک تیز
زخم به قدر سر سوزن
1.She felt the prick of a needle.
1. او نوک تیز سوزن را احساس کرد.
[فعل]
to prick
/prɪk/
فعل گذرا
[گذشته: pricked]
[گذشته: pricked]
[گذشته کامل: pricked]
صرف فعل
2
سوراخ کردن (با سوزن، تیغ)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سوزن زدن
1.I pricked my finger on a needle.
1. من انگشتم را با سوزن سوراخ کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
pricing system
pricing
pricey
pricelessness
priceless
prick punch
prick up
prick up ears
pricker
pricket
کلمات نزدیک
pricey
priceless
price war
price tag
price
prickle
prickly
prickly heat
prickly pear
pride
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان