خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بالا بردن
2 . ساختن
3 . جا دادن
4 . نصب کردن (به دیوار)
5 . افزایش دادن
6 . متقاعد (به کاری اشتباه یا احمقانه) کردن
7 . برپا کردن
8 . باز کردن (چتر، چادر و...)
[فعل]
to put up
/pʊt ʌp/
فعل گذرا
[گذشته: put up]
[گذشته: put up]
[گذشته کامل: put up]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بالا بردن
مترادف و متضاد
raise
to put something up
چیزی را بالا بردن
I put my hand up to ask the teacher a question.
دستم را بالا بردم تا از معلم سؤالی بپرسم.
2
ساختن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ساختن
مترادف و متضاد
build
construct
make
to put something up
چیزی را ساختن
1. They're planning to put a hotel up where the museum used to be.
1. آنها قصد دارند در جایی که قبلاً موزه بود، هتل بسازند.
2. We're going to put up a new fence around our garden.
2. ما قرار است دور باغمان حصار جدید بسازیم.
3
جا دادن
مسکن دادن، اتاق دادن
informal
مترادف و متضاد
accommodate
house
to put somebody up
به کسی جا دادن
1. If you need somewhere to stay we can put you up for the night.
1. اگر جایی برای ماندن نیاز داری، میتوانیم برای امشب به تو جا بدهیم.
2. We can put you up for the night.
2. ما میتوانیم امشب را به تو جا دهیم.
4
نصب کردن (به دیوار)
مترادف و متضاد
attach
fasten
fix
detach
to put up a sign/poster ...
تابلو/پوستر و... نصب کردن
1. Can I put up some posters?
1. میتوانم چند پوستر نصب کنم؟
2. My dad put up five shelves.
2. پدرم پنج قفسه به دیوار نصب کرد.
5
افزایش دادن
مترادف و متضاد
increase
raise
decrease
lower
to put something up
چیزی را افزایش دادن
Most airlines put up their prices during the summer.
بیشتر خطوط هوایی در تابستانها قیمتهایشان را افزایش میدهند.
6
متقاعد (به کاری اشتباه یا احمقانه) کردن
informal
مترادف و متضاد
convince
to put somebody up to something
کسی را به چیزی متقاعد کردن
1. She put me up to it.
1. او من را متقاعد به آن کار کرد.
2. Some of the older boys must have put him up to it.
2. بعضی از پسرهای بزرگتر احتمالاً او را به انجام آن کار متقاعد کرده بودند.
7
برپا کردن
1.The shops have started to put up Christmas decorations.
1. مغازهها شروع به برپا کردن تزئینات کریسمس کردهاند.
8
باز کردن (چتر، چادر و...)
1.I want to learn how to put up a tent.
1. میخواهم یاد بگیرم چطور چادر را باز کنم [برپا کنم]؟
2.When it started raining, she put up the umbrella.
2. وقتی باران شروع شد، او چترش را باز کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
put together
put to sleep
put through
put this pan on the heat please.
put the pedal to the metal
put up a fight
put up with
put words into someone's mouth
put-in
putrefaction
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان