خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پرتو
2 . پرتوماهی (نوعی سفرهماهی)
3 . ری (اسم کوچک مردانه و نام خانوادگی)
[اسم]
ray
/reɪ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پرتو
اشعه (جمع شعاع)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اَشَعه
بارقه
پرتو
شعاع
1.A ray of sunshine shone through a gap in the clouds.
1. از بین شکافی در ابرها، پرتویی از آفتاب تابید.
light rays
اشعههای نور
2
پرتوماهی (نوعی سفرهماهی)
3
ری (اسم کوچک مردانه و نام خانوادگی)
(Ray)
تصاویر
کلمات نزدیک
rawness
raw materials
raw
ravishingly
ravishing
raymond
rayon
raze
razor
razor blade
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان