خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گندیده
2 . بیمار
3 . زشت
[صفت]
rotten
/ˈrɑt.ən/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more rotten]
[حالت عالی: most rotten]
1
گندیده
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پوسیده
تباه
ضایع
فاسد
لهیده
گندیده
گند
rotten eggs/fruit
تخممرغ/میوه گندیده
2
بیمار
مریض
1.She felt rotten.
1. او احساس بیمار بودن کرد.
3
زشت
بد
1.That was a rotten thing to say!
1. خیلی حرف زشتی زدی!
تصاویر
کلمات نزدیک
rotor
rotisserie
roti
rote learning
rote
rottweiler
rotund
rotunda
rouge
rough
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان