Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . آرام
2 . آرامبخش زدن
[صفت]
sedate
/sɪˈdeɪt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more sedate]
[حالت عالی: most sedate]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
آرام
متین
مترادف و متضاد
quiet
sober
still
undisturbed
1.She took them to visit her sedate, elderly cousins.
1. او آنها را به ملاقات عموزادههای آرام و مسن خود برد.
a sedate countryside
یک روستای آرام
[فعل]
to sedate
/sɪˈdeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: sedated]
[گذشته: sedated]
[گذشته کامل: sedated]
صرف فعل
2
آرامبخش زدن
داروی مسکن دادن، داروی خوابآور دادن
مترادف و متضاد
tranquillize
1.The vet sedated the horse before examining it.
1. دامپزشک قبل از معاینه، به اسب آرامبخش زد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
sedan chair
sedan
sedalia
security system
security staff
sedately
sedateness
sedation
sedative
sedative drug
کلمات نزدیک
sedan
security service
security guard
security council
security check
sedately
sedation
sedative
sedentary
seder
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان