خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شکل
2 . خوشهیکلی
3 . شکل دادن
[اسم]
shape
/ʃeɪp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شکل
حالت، قالب، ساختار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ریخت
شکل
فرم
مترادف و متضاد
build
cut
design
figure
form
mould
1.You can recognize trees by the shape of their leaves.
1. میتوانید درختان را از شکل برگهایشان بشناسید.
in the shape of something
به شکل چیزی
Kim's birthday cake was in the shape of a train.
کیک تولد "کیم" به شکل یک قطار بود.
to lose shape
حالت از دست دادن
This T-shirt has been washed so many times that it's lost its shape.
این تیشرت به میزانی شسته شده است که دیگر حالت خود را از دست داده است.
a rectangular shape
یک شکل مستطیلی
2
خوشهیکلی
تناسب اندام
مترادف و متضاد
fitness
to get into shape
خوش هیکل شدن
I’m trying to get into shape before summer.
من دارم سعی میکنم که تا قبل از تابستان خوشهیکل شوم.
to be in good/bad shape
تناسب اندام خوب/بدی داشتن
He's in good shape for a man of his age.
او به نسبت سنش تناسب اندام خوبی دارد.
to keep in shape
خوش هیکل ماندن
I like to keep in shape.
من دوست دارم خوش هیکل بمانم.
[فعل]
to shape
/ʃeɪp/
فعل گذرا
[گذشته: shaped]
[گذشته: shaped]
[گذشته کامل: shaped]
صرف فعل
3
شکل دادن
به شکل ... درآوردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شکل دادن
فرم دادن
مترادف و متضاد
carve
fashion
form
mould
to shape something
چیزی را شکل دادن
This tool is used for shaping wood.
از این ابزار برای شکل دادن به چوب استفاده میشود.
to shape A into B
چیزی را از حالت (آ) به (ب) درآوردن
They shaped the clay into a vase.
آنها خاک رس را به شکل گلدان درآوردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
shanty town
shanty
shannon
shank
shanghai
shape up
shaped
shapeless
shapely
shard
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان