خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شل کردن
2 . کند کردن
3 . شل شدن
[فعل]
to slacken
/slˈækən/
فعل گذرا
[گذشته: slackened]
[گذشته: slackened]
[گذشته کامل: slackened]
صرف فعل
1
شل کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شل کردن
مترادف و متضاد
loosen
1.He slackened the ropes slightly.
1. او اندکی طنابها را شل کرد.
2
کند کردن
آهسته کردن، کم کردن
1.She slackened her pace a little
1. او اندکی سرعتش را کم کرد.
3
شل شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شل شدن
شل شدن
تصاویر
کلمات نزدیک
slack off
slack
slab
skywards
skyscraper
slacken off
slacker
slackness
slacks
slag
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان