خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . لبخند زدن
2 . لبخند
[فعل]
to smile
/smaɪl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: smiled]
[گذشته: smiled]
[گذشته کامل: smiled]
صرف فعل
1
لبخند زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تبسم کردن
لبخند زدن
مترادف و متضاد
beam
grin
1.He never seems to smile.
1. او ظاهرا هیچوقت لبخند نمیزند.
to smile sweetly/faintly/broadly...
با ملاحت/با ضعف/به پهنای صورت و... لبخند زدن
to smile at somebody/something
به کسی/چیزی لبخند زدن
She smiled at him and he smiled back.
او به او لبخند زد و او پاسخ لبخندش را داد.
[اسم]
smile
/smaɪl/
قابل شمارش
2
لبخند
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تبسم
لبخند
مترادف و متضاد
beam
grin
frown
scowl
to have a smile
لبخند (بر چهره) داشتن
Amy had a big smile on her face.
"ایمی" لبخندی فراخ بر چهرهاش داشت.
to give a smile
لبخند زدن
He gave me a smile.
او به من لبخند زد.
to bring a smile to somebody's face
خنده به چهره کسی آوردن
It's nice to be able to bring a smile to people's faces.
خوب است که قادر به آوردن لبخند به صورتهای مردم بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
smidgen
smelt
smelly
smell something fishy
smell a rat
smiley
smiling
smilingly
smirk
smith
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان