1 . سرعت 2 . آمفتامین (نوعی داروی محرک اعصاب) 3 . دنده (دوچرخه و خودرو) 4 . با سرعت رفتن 5 . با سرعت غیرمجاز راندن
[اسم]

speed

/spiːd/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سرعت

معادل ها در دیکشنری فارسی: تندی سرعت
مترادف و متضاد pace rapidity rate
to pick up/gather/reduce speed
سرعت زیاد شدن/گرفتن/کم کردن
  • 1. The train began to pick up speed.
    1. قطار شروع به سرعت گرفتن کرد.
  • 2. You should reduce speed as you approach a red light.
    2. هنگامی که به چراغ قرمز نزدیک می‌شوید باید سرعت را کاهش دهید.
a speed of ...
(با) سرعت ...
  • a speed of 25 miles per hour
    سرعت 25 مایل در ساعت
at high/low/full/top speed
با سرعت بالا/پایین/کامل/بالاترین
  • They came racing down the hill at top speed.
    آن‌ها با بالاترین سرعت از تپه پایین آمدند.
at the speed of light/sound
به سرعت نور/صوت
  • travelling at the speed of light
    سفر کردن به سرعت نور

2 آمفتامین (نوعی داروی محرک اعصاب)

  • 1.Speed is sometimes taken illegally.
    1. آمفتامین گاهی اوقات به صورت غیرقانونی مصرف می‌شود.

3 دنده (دوچرخه و خودرو)

a four-speed gearbox
جعبه‌دنده چهار دنده‌ای
a ten-speed mountain bike
یک دوچرخه کوهستان ده دنده‌ای
[فعل]

to speed

/spiːd/
فعل ناگذر
[گذشته: speeded] [گذشته: speeded] [گذشته کامل: speeded]

4 با سرعت رفتن

مترادف و متضاد bolt hasten hurry race rush
  • 1.He speeded past me on his bike.
    1. او با دوچرخه‌اش با سرعت از کنار من گذشت.

5 با سرعت غیرمجاز راندن

مترادف و متضاد drive too fast exceed the speed limit
to be speeding
با سرعت غیرمجاز راندن
  • The police stopped me because I was speeding.
    پلیس من را متوقف کرد، چون داشتم با سرعت غیرمجاز می‌راندم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان