خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . روی هم چیدن
2 . در انتظار نوبت فرود بودن (هواپیما)
3 . کپه
4 . پشته (برنامهنویسی)
[فعل]
to stack
/stæk/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: stacked]
[گذشته: stacked]
[گذشته کامل: stacked]
صرف فعل
1
روی هم چیدن
جمع کردن، انباشته کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
توده کردن
1.I stacked up the chair after the concert.
1. بعد از کنسرت صندلیها را روی هم چیدم.
2
در انتظار نوبت فرود بودن (هواپیما)
بر فراز فرودگاه دور زدن و منتظر نوبت فرود بودن
[اسم]
stack
/stæk/
قابل شمارش
3
کپه
پشته، دسته، توده
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پشته
توده
خرمن
مترادف و متضاد
pile
a stack of books
یک کپه کتاب
4
پشته (برنامهنویسی)
تصاویر
کلمات نزدیک
stacey
staccato
stabling
stables
stablemate
stacy
stadium
staff
staff room
staff sergeant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان