خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . صحنهآرایی کردن
2 . بهدقت مدیریت کردن
[فعل]
to stage-manage
/ˈsteɪdʒmˈænɪdʒ/
فعل ناگذر
[گذشته: stage-managed]
[گذشته: stage-managed]
[گذشته کامل: stage-managed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
صحنهآرایی کردن
مدیر صحنه بودن
2
بهدقت مدیریت کردن
بهدقت کنترل کردن
1.He stage-managed his image with astounding success.
1. او وجههاش را با موفقیت خارقالعاده (بهدقت) مدیریت کرد.
to stage-manage a campaign
مدیریت کردن یک پویش
تصاویر
کلمات نزدیک
stage whisper
stage right
stage manager
stage left
stage fright
stagecoach
stagecraft
stagehand
stagflation
stagger
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان