[فعل]

to stagger

/ˈstæɡər/
فعل ناگذر
[گذشته: staggered] [گذشته: staggered] [گذشته کامل: staggered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تلوتلو خوردن به‌زحمت و بدون تعادل راه رفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تلوتلو خوردن گیج خوردن
مترادف و متضاد totter
  • 1.He staggered home, drunk.
    1. او، مست، تلوتلوخوران به خانه رفت.
  • 2.He was staggering and had to lean on the bar.
    2. او تلوتلو می‌خورد و مجبور شد به پیشخوان بار تکیه کند.

2 حیرت‌زده کردن شگفت‌زده کردن

  • 1.The whole show staggers me.
    1. کل نمایش من را حیرت‌زده کرد.
[اسم]

stagger

/ˈstæɡər/
غیرقابل شمارش

3 تلوتلو

معادل ها در دیکشنری فارسی: تلوتلو
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان