مترادف و متضاد
begin
commence
initiate
launch
cease
end
finish
stop
1.Every day is a beginning. Take a deep breath and start again.
1.
هر روز یک آغاز است. یک نفس عمیق بکش و دوباره شروع کن.
2.It's a long story. Where should I start?
2.
این یک داستان طولانی است. از کجا باید شروع کنم؟
3.The concert starts at 8:00.
3.
کنسرت ساعت 8 شروع میشود.
to start something
چیزی را شروع کردن
1.
He started his working life as an engineer but later became a teacher.
1.
او زندگی کاریاش را بهعنوان یک مهندس آغاز کرد، اما بعدها معلم شد.
2.
We'll be starting the class at six o'clock.
2.
ما کلاس را ساعت شش آغاز خواهیم کرد.
to start to do something
شروع به کاری کردن
It started to rain.
باران شروع به باریدن کرد.
to start doing something
شروع به انجام کاری کردن
1.
She started laughing.
1.
او شروع به خندیدن کرد.
2.
They started building the house in January.
2.
آنها ساختن خانه را در (ماه) ژانویه شروع کردند.
to start by doing something
با انجام کاری شروع کردن
Let's start by reviewing what we did last week.
بیایید با مرور آنچه هفته گذشته انجام دادیم، شروع کنیم.
to start (on something)
شروع کردن
Can you start on Monday?
میتوانی دوشنبه (کارت را) شروع کنی؟
to start as something
بهعنوان چیزی شروع کردن
She started as a secretary but ended up running the department.
او بهعنوان یک منشی (کارش) را شروع کرد اما در نهایت به مدیریت بخش رسید.
to start out/off (as something)
(بهعنوان چیزی) شروع کردن
The company started out with 30 employees.
این شرکت با 30 کارمند (کارش) را شروع کرد.
to start + adv./prep.
شروع/آغاز شدن
1.
Hotel prices start at $100 a night for a double room.
1.
قیمتهای هتل از شبی 100 دلار برای یک اتاق دونفره آغاز میشود.
2.
The evening started badly.
2.
عصر به بدی آغاز شد.
3.
The trail starts just outside the town.
3.
آن کورهراه درست از بیرون شهر شروع میشود.
کاربرد فعل start به معنای آغاز کردن و شروع کردن
معادل فارسی فعل start "آغاز کردن" و "شروع کردن" است. بهطور کلی برای بیان شروع یا آغاز هر چیزی، هر کاری و یا هر اتفاقی در زمان و مکان معینی از فعل start استفاده میشود. مثال:
".They started building the house in January" (آنها ساختن خانه را در (ماه) ژانویه شروع کردند.)
".We'll be starting (the class) at six o'clock" (ما (کلاس را) ساعت شش آغاز خواهیم کرد.)
مترادف و متضاد
create
establish
found
set up
close
destroy
to start something
چیزی را تأسیس کردن
She started her own software company.
او شرکت نرمافزاری خود را تأسیس کرد.
to start up
افتتاح شدن
A lot of new restaurants have started up in the region.
رستورانهای جدید بسیاری در این منطقه افتتاح شدهاند.
کاربرد فعل start به معنای تأسیس کردن و تأسیس شدن
معادل فارسی فعل start در این مفهوم، "تأسیس کردن" و "افتتاح شدن" است. start در اینجا به معنای ایجاد یا شروع کار و موقعیت و یا ساختن چیزی، مکانی و ... برای اهداف مشخص است.
3
روشن کردن
روشن شدن
مترادف و متضاد
activate
start up
turn on
turn off
1.The car won't start.
1.
ماشین روشن نمیشود.
to start something
چیزی را روشن کردن
1.
Do you know how to start the lawn mower?
1.
میدانی چطور میشود ماشین چمنزنی را روشن کرد؟
2.
Start your engines!
2.
موتورهایتان را روشن کنید!
3.
Who started the fire?
3.
چه کسی آتش را روشن کرد؟
to get something started
چیزی را روشن کردن
I can't get the car started.
نمیتوانم اتومبیل را روشن کنم.
کاربرد فعل start به معنای روشن کردن
یکی از معادلهای فارسی فعل start "روشن کردن" است. در اینجا start یا روشن کردن، به شروع کار یا روشن شدن یک دستگاه، اتومبیل یا آتش اشاره دارد. مثال:
".The car won't start" (ماشین روشن نمیشود.)
"?Do you know how to start the lawn mower" (میدانی چطور ماشین چمنزنی را روشن کنی؟)
4
از جا پریدن
یکه خوردن
مترادف و متضاد
jump
to make somebody start
کسی را از جا پراندن
The sudden noise made her start.
صدای ناگهانی او را از جا پراند.
5
رفتن
راه رفتن، حرکت کردن
مترادف و متضاد
go
move
1.What time are we starting tomorrow?
1.
فردا چه ساعتی میرویم؟
to start + adv./prep.
رفتن
1.
He started for the door, but I blocked his way.
مترادف و متضاد
beginning
onset
conclusion
ending
finish
to get off to a good/bad start
آغاز خوب/بدی داشتن
The event got off to a bad start.
آن رویداد آغاز بدی داشت.
at the start of something
در آغاز/ابتدای چیزی
The weather was good at the start of the week.
هوا در ابتدای هفته خوب بود.
from start to finish
از ابتدا تا انتها
The trip was a disaster from start to finish.
سفر از ابتدا تا انتها یک فاجعه بود.
(right) from the start
(درست) از همان آغاز/ابتدا
1.
We were doubtful from the start.
1.
از همان آغاز ما مشکوک بودیم.
2.
We've had problems (right) from the start.
2.
ما (درست) از همان ابتدا مشکلاتی داشتیم.
to make a start on something
چیزی/کاری را شروع کردن
I'll paint the ceiling if you make a start on the walls.
من سقف را رنگ میکنم اگر تو دیوارها را شروع کنی.
to make a fresh start
شروع تازه داشتن
She's moving abroad to make a fresh start.
او دارد به خارج از کشور میرود تا شروع تازهای داشته باشد.
start of something
شروع چیزی
This could be the start of something big.
این میتواند شروع چیز بزرگی باشد.
کاربرد اسم start به معنای آغاز یا ابتدا
معادل اسم start در این مفهوم، "آغاز" یا "ابتدا" است. start یا آغاز، به زمان یا نقطه آغازین شروع یک عمل، اتفاق و ... اشاره دارد. مثال:
".The event got off to a bad start" (آن رویداد آغاز بدی داشت.)
".The weather was good at the start of the week" (هوا در ابتدای هفته خوب بود.)
نکته: این اسم قابل شمارش است ولی معمولا به صورت مفرد به کار میرود.
7
فرصت آغاز
فرصت شروع
مترادف و متضاد
opportunity
a (good/bad) start in something
فرصت آغاز (خوب/بد) در چیزی
1.
The job gave him his start in journalism.
1.
آن شغل فرصت آغازی به او در روزنامهنگاری داد.
2.
They worked hard to give their children a good start in life.
2.
آنها سخت کار کردند که به بچههایشان فرصت آغاز خوبی در زندگی دهند.