خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ایالت
2 . حالت
3 . کشور
4 . دولت
5 . تشریفات
6 . دولتی
7 . رسمی
8 . بیان کردن
9 . ایالات متحده آمریکا
[اسم]
state
/steɪt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ایالت
استان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ایالت
مترادف و متضاد
province
region
1.Representatives are elected from each state.
1. نمایندگان از همه استانها انتخاب شدهاند.
state in
ایالت در
Alaska is the largest state in the US.
"آلاسکا" بزرگترین ایالت در آمریکا است.
southern/northern states of
ایالات جنوبی/شمالی
Name some of the southern states of the U.S.
برخی از ایالات جنوبی آمریکا را نام ببرید.
2
حالت
وضع، وضعیت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چگونگی
حال
حالت
وضعیت
وضع
مترادف و متضاد
condition
mood
position
shape
situation
state of mind/health
وضع ذهنی/سلامت
1. I'm in a confused state of mind.
1. من در یک وضع ذهنی آشفته [مغشوش] هستم.
2. The doctor said my general state of health was good.
2. دکتر گفت وضع عمومی سلامت من خوب است.
to be in a bad/terrible ... state
در یک وضعیت بد/افتضاح و...
1. The building is in a terrible state.
1. آن ساختمان در وضعیت افتضاحی است.
2. When we bought the house, it was in a terrible state.
2. وقتی خانه را خریدیم، در وضعیت افتضاحی بود.
a state of shock
حالت شوک
After the accident I was in a state of shock.
پس از آن تصادف، من در حالت شوک بودم.
somebody’s mental/physical/emotional state
وضع ذهنی/جسمی/احساسی کسی
Frankly, I wouldn’t trust his emotional state right now.
صادقانه، در حال حاضر به وضعیت احساسی او اطمینان نمیکنم.
to be in no fit state to do something
در وضع مناسبی برای انجام کاری نبودن
David’s in no fit state to drive.
"دیوید" در وضعیت مناسبی برای رانندگی نیست.
to be in a good/bad state of repair
در وضع خوب/بدی به سر بردن/نیاز به تعمیر نداشتن/داشتن
The boat was in a good state of repair.
قایق در وضعیت خوبی به سر میبرد [قایق نیازی به تعمیر نداشت].
to be in a state of war
در وضعیت جنگ به سر بردن/بودن
The country was in a state of war.
کشور در وضعیت جنگ به سر میبرد.
state of depression
حالت افسردگی
He was in a state of permanent depression.
او در حالت افسردگی دائم بود.
the state of a country's economy
وضعیت اقتصاد یک کشور
There are anxieties about the state of the country's economy.
نگرانیهایی درباره وضعیت اقتصاد کشور وجود دارد.
3
کشور
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مملکت
کشور
مترادف و متضاد
country
nation
1.The drought is worst in the central African states.
1. قحطی در کشورهای آفریقای مرکزی بدتر است.
member state
کشور عضو
1. "How many European Union member states are there?" "There are 27 member states."
1. «چند کشور عضو اتحادیه اروپا وجود دارد؟» «27 کشور عضو وجود دارد.»
2. It was a NATO member state.
2. آن یک کشور عضو ناتو بود.
democratic/one-party/totalitarian ... state
کشور دمکراتیک/تکحزبی/تمامیتخواه و...
In a truly democratic state the bureaucracy would be transcended.
در یک کشور واقعاً دموکراتیک، بوروکراسی پیشی میگیرد [به تعالی میرسد].
4
دولت
(the state)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دولت
دولتی
مترادف و متضاد
government
1.Many social programs are run by the state.
1. بسیاری از برنامههای اجتماعی توسط دولت اجرا میشود.
matters/affairs of state
مسائل/امور دولت
They were discussing affairs of state.
آنها داشتند درباره امور دولت بحث میکردند.
the power of the state
قدرت دولت
They wish to limit the power of the state.
آنها میخواهند قدرت دولت را محدود کنند.
5
تشریفات
مراسم رسمی
مترادف و متضاد
formal ceremonies
in state
با تشریفات/بهطور رسمی
1. He was buried in state.
1. او با تشریفات [بهطور رسمی] دفن شد.
2. The president was driven in state through the streets.
2. رئیسجمهور با تشریفات در خیابانها با اتومبیل برده میشد.
[صفت]
state
/steɪt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more state]
[حالت عالی: most state]
6
دولتی
استانی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حکومتی
مملکتی
کشوری
مترادف و متضاد
governmental
a state school/control/funding...
مدرسه/کنترل/بودجه و... دولتی
Did you go to a state school or a private school?
تو به مدرسه دولتی رفتی یا مدرسه خصوصی؟
a state prison/hospital/university ...
زندان/بیمارستان/دانشگاه و... دولتی [استانی]
He had escaped from state prison.
او از زندان دولتی فرار کرده بود.
state employees/property/regulations ...
کارمندان/املاک/مقررات و... دولتی
There are limits on salary increases for state workers.
محدودیتهایی در افزایش حقوق کارمندان دولت وجود دارد.
7
رسمی
تشریفاتی
مترادف و متضاد
ceremonial
official
state opening/visit ...
افتتاحیه [باز شدن]/بازدید و... رسمی
1. The Queen is on a state visit to Moscow.
1. ملکه برای ملاقاتی رسمی به مسکو رفته است.
2. The state opening of Parliament is on Monday.
2. باز شدن رسمی مجلس در روز دوشنبه است.
[فعل]
to state
/steɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: stated]
[گذشته: stated]
[گذشته کامل: stated]
صرف فعل
8
بیان کردن
اعلام کردن، اظهار کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اِشعار داشتن
اظهار کردن
اظهار کردن
بیان کردن
بر زبان راندن
مترادف و متضاد
declare
express
utter
voice
to state something
چیزی را بیان کردن
1. He has already stated his intention to run for election.
1. او از قبل قصدش را برای شرکت در انتخابات بیان کرده است.
2. State your intentions.
2. نیتهایت را بیان کن.
3. The facts are clearly stated in the report.
3. حقایق، بهطور واضح در آن گزارش بیان شدهاند.
to state how/what...
بیان کردن چگونه/چه ...
Please state why you wish to apply for this grant.
لطفاً بیان کنید که چرا میخواهید برای دریافت این کمکهزینه درخواست دهید.
to state that…
اعلام کردن اینکه...
Union members stated that they were unhappy with the proposal.
اعضای اتحادیه اعلام کردند که از (این) پیشنهاد ناراضی هستند.
it is stated that…
بیان/اعلام شده است که ...
It was stated that standards at the hospital were dropping.
بیان شده بود که استانداردهای آن بیمارستان در حال کاهش هستند.
[اسم]
the states
(the United States of America)
/ðə stˈeɪts/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ایالات متحده آمریکا
1.I've never been to the States.
1. من هرگز در ایالات متحده آمریکا نبودهام [من هرگز به ایالات متحده آمریکا نرفتهام].
تصاویر
کلمات نزدیک
stash
starving
starve
starvation
startling
state department
state education
state house
state of affairs
state of emergency
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان