Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بهشدت گرسنه بودن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to starve
/stɑːrv/
فعل ناگذر
[گذشته: starved]
[گذشته: starved]
[گذشته کامل: starved]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بهشدت گرسنه بودن
از گرسنگی مردن (مجازی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
گرسنگی کشیدن
1.When's the food coming? I'm starving!
1. غذا کی میرسد؟ دارم از گرسنگی میمیرم!
تصاویر
کلمات نزدیک
starvation
startling
startled
startle
starting salary
starving
stash
state
state department
state education
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان