[فعل]

to starve

/stɑːrv/
فعل ناگذر
[گذشته: starved] [گذشته: starved] [گذشته کامل: starved]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به‌شدت گرسنه بودن از گرسنگی مردن (مجازی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: گرسنگی کشیدن
  • 1.When's the food coming? I'm starving!
    1. غذا کی می‌رسد؟ دارم از گرسنگی می‌میرم!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان