خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . یک شاخه
2 . ترکه
3 . چوب (هاکی، اسکی و...)
4 . انتقاد
5 . فرمان (هواپیما)
6 . عصا
7 . چسبیدن
8 . فرو کردن
9 . چسباندن
10 . گذاشتن
11 . گیر کردن
[اسم]
stick
/stɪk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
یک شاخه
یک عدد (از چیزی بلند)، قالب (کره)
a stick of celery
یک شاخه کرفس
A stick of celery is one celery stalk, minus the leaves.
شاخه کرفس، یک ساقه کرفس بدون برگ است.
a stick of chewing gum
یک عدد آدامس (آدامس بلند و نازک)
How many sticks of chewing gum should you chew a day?
در یک روز چند عدد آدامس باید بجوید؟
carrot sticks
(شاخه) هویجها [تعدادی هویج]
He snapped all of the carrot sticks in two.
او تمام هویجها را به دو نیم شکست.
2
ترکه
تکه چوب، هیزم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چوبدستی
مترادف و متضاد
piece of wood
twig
1.Don't wave that stick around - you may hurt someone!
1. آن ترکه را به این سو و آن سو نچرخان؛ ممکن است به کسی صدمه بزنی!
2.Men collected sticks to start a fire.
2. مردان برای آتش درست کردن، هیزم جمع کردند.
3.The lawn was littered with sticks and leaves.
3. چمن پر از تکههای چوب و برگ بود.
3
چوب (هاکی، اسکی و...)
چوگان
مترادف و متضاد
club
pole
rod
a hockey stick
چوب هاکی
1. My mom broke my hockey stick.
1. مادرم چوب هاکی من را شکست.
2. The players used their hockey sticks to move the ball.
2. بازیکنان از چوبهای هاکی خود استفاده کردند تا توپ را حرکت دهند.
4
انتقاد
خردهگیری
informal
مترادف و متضاد
chastisement
criticism
reproach
praise
to take/get a stick
انتقاد دریافت کردن/مورد انتقاد قرار گرفتن
1. I took a lot of stick from the press.
1. من انتقادات زیادی از سوی مطبوعات دریافت کردم.
2. The referee got a lot of stick from the home fans.
2. داور از طرفداران میزبان مورد انتقادات زیاد قرار گرفت.
5
فرمان (هواپیما)
اهرم کنترل
informal
1.The pilot used the stick to control direction and height.
1. خلبان از فرمان (هواپیما) استفاده کرد تا جهت و ارتفاع را کنترل کند.
6
عصا
چوبدستی
مترادف و متضاد
cane
walking stick
walking stick
عصا
1. Have you seen my walking stick?
1. عصایم را دیدهای؟
2. I can't walk without my walking stick.
2. من نمیتوانم بدون عصایم راه بروم.
[فعل]
to stick
/stɪk/
فعل ناگذر
[گذشته: stuck]
[گذشته: stuck]
[گذشته کامل: stuck]
صرف فعل
7
چسبیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چسبیدن
مترادف و متضاد
adhere
to stick to something
به چیزی چسبیدن
The pancakes stuck to the pan.
پنکیکها به تابه چسبیدند.
to stick together
به هم چسبیدن
My book got wet and now the pages are stuck together.
کتابم خیس شد و حالا صفحاتش به هم چسبیدهاند.
8
فرو کردن
مترادف و متضاد
insert
poke
push
thrust
to stick something + adv./prep.
چیزی را (در جایی) فرو کردن
1. Stick a fork into the meat to see if it's cooked.
1. یک چنگال داخل گوشت فرو کنید تا ببینید پخته است یا نه.
2. The nurse stuck the needle into my arm.
2. پرستار سوزن را به بازوی من فرو کرد.
9
چسباندن
وصل کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چسباندن
مترادف و متضاد
adhere
attach
cling
to stick something + adv./prep.
چیزی را (جایی) چسباندن
1. I stuck a stamp on the envelope.
1. من یک تمبر به پاکت نامه چسباندم.
2. I stuck the photos into an album.
2. من عکسها را در یک آلبوم چسباندم.
10
گذاشتن
قرار دادن
مترادف و متضاد
place
put
put down
set
to stick something
چیزی را گذاشتن
1. He stuck his hands in his pockets and strolled off.
1. او دستهایش را در جیبهایش گذاشت و سلانهسلانه رفت.
2. Stick that box on the floor.
2. آن جعبه را روی زمین بگذار.
11
گیر کردن
مترادف و متضاد
jam
to stick in something
در چیزی گیر کردن
My car's stuck in the mud.
اتومبیلم در گل گیر کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
stewart
stewardess
steward
stew in one's own juice
stew
stick around
stick at
stick by
stick in mind
stick insect
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان