خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حومهشهری
2 . عادی و کسلکننده
[صفت]
suburban
/səˈbɜrbən/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more suburban]
[حالت عالی: most suburban]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حومهشهری
حومه (شهر)
1.They live in suburban Washington.
1. آنها در حومه شهر واشنگتن زندگی میکنند.
suburban schools
مدارس حومهشهری
2
عادی و کسلکننده
سنتی و مطابق عرف
disapproving
1.His clothes are conservative and suburban.
1. لباسهای او محافظهکارانه و سنتی هستند.
تصاویر
کلمات نزدیک
suburb
subtropics
subtropical
subtrahend
subtraction
suburbia
suburbs
subversion
subversive
subvert
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان