1 . از کسی/چیزی خوش آمدن 2 . عادت کردن (به انجام کاری)
[فعل]

to take to

/teɪk tu/
فعل گذرا
[گذشته: took to] [گذشته: took to] [گذشته کامل: taken to]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از کسی/چیزی خوش آمدن

  • 1.For some reason I just didn't take to her.
    1. به دلایلی اصلاً از او خوشم نیامد.
  • 2.He hasn't taken to his new school.
    2. او از مدرسه جدیدش خوشش نیامده‌است.

2 عادت کردن (به انجام کاری)

  • 1.He's taken to staying out very late.
    1. او عادت کرده‌است شب‌ها تا دیروقت بیرون بماند.
  • 2.I've taken to waking up very early.
    2. من عادت کرده‌ام خیلی زود بیدار شوم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان