خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پیچخوردگی
2 . پیچ خوردن
[اسم]
tangle
/ˈtæŋɡl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پیچخوردگی
گره خوردگی، در هم تنیدگی
1.My hair is full of tangles.
1. موهای من پر از پیچخوردگی است.
[فعل]
to tangle
/ˈtæŋɡl/
فعل گذرا
[گذشته: tangled]
[گذشته: tangled]
[گذشته کامل: tangled]
صرف فعل
2
پیچ خوردن
گره خوردن، در هم تنیده شدن
1.Does your hair tangle easily?
1. آیا موهای تو به راحتی گره میخورد؟
تصاویر
کلمات نزدیک
tangible result
tangible assets
tangible
tangi
tangerine
tangled
tango
tangy
tank
tank top
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان