1 . پیچ‌خوردگی 2 . پیچ خوردن
[اسم]

tangle

/ˈtæŋɡl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پیچ‌خوردگی گره خوردگی، در هم تنیدگی

  • 1.My hair is full of tangles.
    1. موهای من پر از پیچ‌خوردگی است.
[فعل]

to tangle

/ˈtæŋɡl/
فعل گذرا
[گذشته: tangled] [گذشته: tangled] [گذشته کامل: tangled]

2 پیچ خوردن گره خوردن، در هم تنیده شدن

  • 1.Does your hair tangle easily?
    1. آیا موهای تو به راحتی گره می‏خورد؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان